عادت میکنم به داشتن چیزی و سپس نداشتنش...
به بودن چیزی و سپس نبودنش...
تنها عادت میکنم...
اما فراموش نه!!
شبها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را
درحالی که همه میگویند...
خوش به حالش!!!
چه زود فراموش میکند.!..
اینکــه بـاید فـرامـوشت می کـردم
را فــرامــوش کـــردم
تـو تکـراری تـرـن "حضـــور" روزگـار منــی
و مــن عجیب؛
بـه بــودن تــــو...
از آنسـوی فاصـله هــا
خــو گــرفتـه ام...
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت